ترجمه ی زندگی | ||
به نام خدای رحمن و رحیم
تکرار... تکرار... تکرار...
من: خسته شدم... خدا: تو حرکت کردی که از من برکت می خوای؟ من: نمی دونم... خدا: حالا خودت چی فکر می کنی؟ من: دستمو بگیر... خودت می دونی یه چیزایی از توان من خارجه... کمکم کن... خیلی خسته م... خدا: تا حالا کمکت نکردم؟! من: ... خدا: بگو بنده ی من! با خدای خودت حرفتو بزن... من: خدا جونم، شرمنده م... تو راست می گی... همیشه همراهم بودی... اما خدا، خیلی دلم گرفته... دستمو می گیری؟
چقدر لبخند خدا زیباست... [ شنبه 88/2/12 ] [ 2:0 صبح ] [ گویای خاموش ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |